شعر انتظار
محمد عابدینی
دارم به چشم های شبت فکر می کنم
لب باز کرده ای که نصیحت کنی و من
دارم به شاهکارِ لبت فکر می کنم
برچسبها :
ديگر به عشق تازه نشد جان هيچ کس
بالي نزد کبوتر ايمان هيچ کس
گفتيم بذل عشق شود جان ولي نشد
حتي فداي عشق نشد نان هيچ کس
چندان شديم سست که انگار از نخست
محکم نبود رشته ي پيمان هيچ کس
از لطف ابرهاي کريمي که داشتيم!
باران نديد چشم زمستان هيچ کس
از سينه ها بپرس: پريشان کيستيد؟
آواز مي دهند: پريشان هيچ کس
اي دل بيا از اين همه زردي سفر کنيم
ديگر مباش مرغ غزلخوان هيچ کس
کارِ موهایت پریشان کردنِ بی تاب ها
پشتِ نستعلیق را ابروی تو خواهد شکست
متنِ گیسویت پر از آرایه ها... اطناب ها
نام تو دارد به هم می ریزد علم نحو را
حسِّ پنهان در حروفت برتر از اِعراب ها
روحِ "تخییر"م "برائت" دارد از هر "احتیاط"
سوختن در شوقِ تو مَجرای "استصحاب" ها
باب دین و عقل را بستی ولی "کافی" نبود
شد جنودِ عشق آخر فاتحِ این باب ها
نیش ها باید که نوشید از سبویت عشق را
ای عسل تر از عسل ها... ناب تر از ناب ها
لنز ها هر وقت بی پروا نگاهت می کنند
ماه پیدا می شود در آسمانِ قاب ها
بر سرم آوار ها آورد زلزالِ لبت
آن چه تقسیم اراضی کرد با ارباب ها
نشد امشب بيايي تا به پاي تو سر اندازم
در افتم با غم و از بيخ بنيادش بر اندازم
کلاف کور طبعم را، سر انگشت تو وا مي کرد
اگر مي آمدي، صدها غزل مي شد سر اندازم
تو افشا مي کني در جمع رازم را، تو، آري تو
گناهش را چرا بر گردنِ چشمِ تر اندازم؟
تفأل مي زنم خير است اما حال من اين نيست
چگونه مي توانم بي تو مي در ساغر اندازم؟
براي دفع چشم بد، چرا اين دود و اين اسفند؟
خودم را کاشکي در پاي تو در مجمر اندازم
::
تو را کم داشتم ديشب وگرنه مي توانستم
در آن معراج، جبرائيل را از پا در اندازم
وگرنه مي توانستم چنان بالا پريدن را
که جبرائيل را در آتشِ جلوه پَر اندازم
::
مرا بگذار تا سقف فلک را گرم بشکافم
مرا بگذار تا در خويش طرحي نو در اندازم
کدامين رختخواب اي پير امشب مي کند گرمت؟
نشد امشب بيايي تا برايت بستر اندازم
عاشق آن صخره هايم، ماه را هم دوست دارم
«کفش هايم کو؟» که من اين راه را هم دوست دارم
اشک با من مهربان است و تبسّم مهربان تر
شور و لبخند و دريغ و آه را هم دوست دارم
گرچه خارم، گاه گاهي راه دارم در گلستان
گرچه خاکم، خاک آن درگاه را هم دوست دارم
عاشقم بر ذکر «يا رحمان» و «يا حنّان» و «يا هو»
ذکر «يا منّان» و «يا اللّه» را هم دوست دارم
عاشق شمسم ولي حلّاج را هم مي پسندم
سوز و حال خواجه عبداللّه را هم دوست دارم
يوسفي گم کرده ام چون روزهاي عمر و هر شب
سر فرو بردن درون چاه را هم دوست دارم
با غريبان زمين هر لحظه در خود مي گدازم
راستش اين غربت جانکاه را هم دوست دارم
شنبه ها تا جمعه ها را داغدار انتظارم
حسرت آن جمعه ي ناگاه را هم دوست دارم
گرچه مرگ ـ اين خلوت ناياب ـ را هم مي ستايم
زندگي، اين فرصت کوتاه را هم دوست دارم
شب که روشن می شود آبی ترین فانوس ها
یاد چشمان تو می افتم در اقیانوس ها
با کدامین شعله رقصیدی که حالا سال هاست
بال می گیرند از خاکسترت ققنوس ها
قرن ها بیهوده می گردم نمی یابم تو را
نامی از تو نیست در خمیازه ی قاموس ها
مهربان من به اشراق نگاه شرقی ات
کی رهایم می کنی از حلقه ی کابوس ها
کی می آیی که به گلبانگ اذان روشنت
لال خواهد شد زبان خسته ی ناقوس ها
::
در مبارک باد یک آدینه می آیی و من
دست برمی دارم از دامان این مأیوس ها
حل میشود شکوهِ غزل در صدای تو
ای هرچه هست و نیست در عالم فدای تو
هر شب به روز آمدنت فکر میکنم
هر صبح بیقرارترینم برای تو
بیدار میشویم از این خوابِ هولناک
یک صبح جمعه با نَفَسِ آشنای تو
آدینهای که میرسی و پهن میشود
چون فرش، آسمانِ دلم زیر پای تو
یکروز گرم و روشن و سرشار میشویم
در خلسهای که میوزد از چشمهای تو
روزی که با شروع کلام تو ـ مثل قند
حل میشود شکوهِ غزل در صدای تو
از تو یک عمر شنیدیم و ندیدیم تو را
به وصالت نرسیدیم و ندیدیم تو را
روزی ما فقرا شربت وصل تو نبود
زهر هجر تو چشیدیم و ندیدیم تو را
شاید ایام کهن سالی ما جلوه کنی
در جوانی که دویدیم و ندیدیم تو را
چه قدَر چلّه نشستیم و عزادار شدیم
چه قدَر شمع خریدیم و ندیدیم تو را
گاهی اندازه ی یک پرده فقط فاصله بود
پرده را نیز کشیدیم و ندیدیم تو را
سعی کردیم كه شبی خواب ببینیم تو را
سحر از خواب پریدیم و ندیدیم تو را
مدتی در پی تو رند و نظر باز شدیم
همه را غیر تو دیدیم و ندیدیم تو را
فکر کردیم که مشکل سر دلبستگی است
از همه جز تو بریدیم و ندیدیم تو را
لا اقل کاش دم خیمه ی تو جان بدهیم
تا بگوییم : رسیدیم و ندیدیم تو را
امیرالمومنین(ع)-مدح
جبریلی و هر آینه عرش است کنارت
ماتند همه از پر معراج مدارت
ما چاره نداریم به غیر از سر تسلیم
آهو چه کند با نفس شیر شکارت
با بودن تو بودن خورشید زیادی ست
جز این که بگویم شده شمع مزارت
تو عرش نشینی و گهی کوفه می آیی
پس رد شو به دستم برسد گرد و غبارت
ما را به دو ابروت بمیران و پس از آن
ای شاه نداریم دگر کار به کارت
سنگینی این کفّه ی ما از کرم توست
با مثل تو ای دوست چه خوب است تجارت
در عشق بنا نیست که میثم شده باشم
سلمان تو هم آخرش افتاد به دارت
موسی بن ابی طالبی و دوره به دوره
از طور به سمت نجف افتاد گذارت
در طالع امسال برایم بنویسید:
یک روز نجف باشم و یکروز کنارت
علي اكبر لطيفيان
امام زمان(ع)-مدح
زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود
گمراه می شدیم، نگاهت اگر نبود
مِهر شما به داد تمنّای ما رسید
ورنه پل صراط چنین بی خطر نبود
تعداد بی نظیریِ تان روی این زمین
از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود
پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت
تا چشم های حضرت یعقوب، تر نبود
بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین
صدها درخت بود، ولیکن، ثمر نبود
ای آخرین بهار، چرا دیر کرده ای؟!
خورشید با وقار، چرا دیر کرده ای؟!
این جشن ها برای تو تشکیل می شود
این اشک ها برای تو تنزیل می شود
وقتی برای آمدنت گریه می کنیم
چشمانمان به آینه تبدیل می شود
بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد
سالی که بی نگاه تو تحویل می شود
ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است
با خطبه های توست که تکمیل می شود
تقویم را ورق بزن و انتخاب کن
این جمعه ها برای تو تعطیل می شود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟!
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟!
ای آخرین توسل خورشید بام ها
ای نام تو ادامه ی نام امام ها
می خواستم بخوانمت اما نمی شود
لکنت گرفته اند زبان کلام ها
ما آن سلام اول ادعیه ی توایم
چشم انتظار صبح جوابِ سلام ها
آقا چگونه دست توسل نیاوریم
وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها
از جانماز رو به خدا و بهشتی ات
عطری بیاورید برای مشام ها
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟!
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟!
ای التماس و خواهش بالا دوازده
ظهر اذان عقربه ی ما دوازده
من حقم است هشت گرفتم چرا که من
یک جمله هم نساخته ام با دوازده
با چند نمره باشد اگر، رد نمی شوی
یک، دو، سه... هفت، هشت، نه آقا دوازده
بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند
ای نمره ی قبولی دنیا، دوازده
ثانیه های کند، توسل می آورند
یا «صاحب الزمان خدا»، یا «دوازده!»
حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی ست
آقا چقدر مانده زمان تا دوازده؟
امروز اگر نشد ولی یک روز می شود
ساعت به وقت شرعی زهرا، دوازده
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟
آقا بیا که میوه ی ما کال می شود
جبریل مان بدون پر و بال می شود
در آسمان و در شب شعر خدا هنوز
قافیه های چشم تو دنبال می شود
یعنی تو آمدی و همه گرم دیدن اند
وقتی کنار پنجره جنجال می شود
روز ظهور نوبت پرواز می شود
روز ظهور بال همه بال می شود
بیش از تمام بال و پر یا کریم ها
دست کبود فاطمه خوشحال می شود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟
علی اکبر لطیفیان
امام زمان(ع)-مدح
زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود
گمراه می شدیم، نگاهت اگر نبود
مِهر شما به داد تمنّای ما رسید
ورنه پل صراط چنین بی خطر نبود
تعداد بی نظیریِ تان روی این زمین
از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود
پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت
تا چشم های حضرت یعقوب، تر نبود
بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین
صدها درخت بود، ولیکن، ثمر نبود
ای آخرین بهار، چرا دیر کرده ای؟!
خورشید با وقار، چرا دیر کرده ای؟!
این جشن ها برای تو تشکیل می شود
این اشک ها برای تو تنزیل می شود
وقتی برای آمدنت گریه می کنیم
چشمانمان به آینه تبدیل می شود
بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد
سالی که بی نگاه تو تحویل می شود
ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است
با خطبه های توست که تکمیل می شود
تقویم را ورق بزن و انتخاب کن
این جمعه ها برای تو تعطیل می شود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟!
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟!
ای آخرین توسل خورشید بام ها
ای نام تو ادامه ی نام امام ها
می خواستم بخوانمت اما نمی شود
لکنت گرفته اند زبان کلام ها
ما آن سلام اول ادعیه ی توایم
چشم انتظار صبح جوابِ سلام ها
آقا چگونه دست توسل نیاوریم
وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها
از جانماز رو به خدا و بهشتی ات
عطری بیاورید برای مشام ها
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟!
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟!
ای التماس و خواهش بالا دوازده
ظهر اذان عقربه ی ما دوازده
من حقم است هشت گرفتم چرا که من
یک جمله هم نساخته ام با دوازده
با چند نمره باشد اگر، رد نمی شوی
یک، دو، سه... هفت، هشت، نه آقا دوازده
بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند
ای نمره ی قبولی دنیا، دوازده
ثانیه های کند، توسل می آورند
یا «صاحب الزمان خدا»، یا «دوازده!»
حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی ست
آقا چقدر مانده زمان تا دوازده؟
امروز اگر نشد ولی یک روز می شود
ساعت به وقت شرعی زهرا، دوازده
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟
آقا بیا که میوه ی ما کال می شود
جبریل مان بدون پر و بال می شود
در آسمان و در شب شعر خدا هنوز
قافیه های چشم تو دنبال می شود
یعنی تو آمدی و همه گرم دیدن اند
وقتی کنار پنجره جنجال می شود
روز ظهور نوبت پرواز می شود
روز ظهور بال همه بال می شود
بیش از تمام بال و پر یا کریم ها
دست کبود فاطمه خوشحال می شود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟
علی اکبر لطیفیان
امام زمان(ع)-مدح
زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود
گمراه می شدیم، نگاهت اگر نبود
مِهر شما به داد تمنّای ما رسید
ورنه پل صراط چنین بی خطر نبود
تعداد بی نظیریِ تان روی این زمین
از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود
پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت
تا چشم های حضرت یعقوب، تر نبود
بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین
صدها درخت بود، ولیکن، ثمر نبود
ای آخرین بهار، چرا دیر کرده ای؟!
خورشید با وقار، چرا دیر کرده ای؟!
این جشن ها برای تو تشکیل می شود
این اشک ها برای تو تنزیل می شود
وقتی برای آمدنت گریه می کنیم
چشمانمان به آینه تبدیل می شود
بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد
سالی که بی نگاه تو تحویل می شود
ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است
با خطبه های توست که تکمیل می شود
تقویم را ورق بزن و انتخاب کن
این جمعه ها برای تو تعطیل می شود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟!
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟!
ای آخرین توسل خورشید بام ها
ای نام تو ادامه ی نام امام ها
می خواستم بخوانمت اما نمی شود
لکنت گرفته اند زبان کلام ها
ما آن سلام اول ادعیه ی توایم
چشم انتظار صبح جوابِ سلام ها
آقا چگونه دست توسل نیاوریم
وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها
از جانماز رو به خدا و بهشتی ات
عطری بیاورید برای مشام ها
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟!
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟!
ای التماس و خواهش بالا دوازده
ظهر اذان عقربه ی ما دوازده
من حقم است هشت گرفتم چرا که من
یک جمله هم نساخته ام با دوازده
با چند نمره باشد اگر، رد نمی شوی
یک، دو، سه... هفت، هشت، نه آقا دوازده
بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند
ای نمره ی قبولی دنیا، دوازده
ثانیه های کند، توسل می آورند
یا «صاحب الزمان خدا»، یا «دوازده!»
حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی ست
آقا چقدر مانده زمان تا دوازده؟
امروز اگر نشد ولی یک روز می شود
ساعت به وقت شرعی زهرا، دوازده
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟
آقا بیا که میوه ی ما کال می شود
جبریل مان بدون پر و بال می شود
در آسمان و در شب شعر خدا هنوز
قافیه های چشم تو دنبال می شود
یعنی تو آمدی و همه گرم دیدن اند
وقتی کنار پنجره جنجال می شود
روز ظهور نوبت پرواز می شود
روز ظهور بال همه بال می شود
بیش از تمام بال و پر یا کریم ها
دست کبود فاطمه خوشحال می شود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟
علی اکبر لطیفیان
امام زمان(ع)-مدح
زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود
گمراه می شدیم، نگاهت اگر نبود
مِهر شما به داد تمنّای ما رسید
ورنه پل صراط چنین بی خطر نبود
تعداد بی نظیریِ تان روی این زمین
از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود
پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت
تا چشم های حضرت یعقوب، تر نبود
بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین
صدها درخت بود، ولیکن، ثمر نبود
ای آخرین بهار، چرا دیر کرده ای؟!
خورشید با وقار، چرا دیر کرده ای؟!
این جشن ها برای تو تشکیل می شود
این اشک ها برای تو تنزیل می شود
وقتی برای آمدنت گریه می کنیم
چشمانمان به آینه تبدیل می شود
بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد
سالی که بی نگاه تو تحویل می شود
ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است
با خطبه های توست که تکمیل می شود
تقویم را ورق بزن و انتخاب کن
این جمعه ها برای تو تعطیل می شود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟!
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟!
ای آخرین توسل خورشید بام ها
ای نام تو ادامه ی نام امام ها
می خواستم بخوانمت اما نمی شود
لکنت گرفته اند زبان کلام ها
ما آن سلام اول ادعیه ی توایم
چشم انتظار صبح جوابِ سلام ها
آقا چگونه دست توسل نیاوریم
وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها
از جانماز رو به خدا و بهشتی ات
عطری بیاورید برای مشام ها
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟!
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟!
ای التماس و خواهش بالا دوازده
ظهر اذان عقربه ی ما دوازده
من حقم است هشت گرفتم چرا که من
یک جمله هم نساخته ام با دوازده
با چند نمره باشد اگر، رد نمی شوی
یک، دو، سه... هفت، هشت، نه آقا دوازده
بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند
ای نمره ی قبولی دنیا، دوازده
ثانیه های کند، توسل می آورند
یا «صاحب الزمان خدا»، یا «دوازده!»
حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی ست
آقا چقدر مانده زمان تا دوازده؟
امروز اگر نشد ولی یک روز می شود
ساعت به وقت شرعی زهرا، دوازده
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟
آقا بیا که میوه ی ما کال می شود
جبریل مان بدون پر و بال می شود
در آسمان و در شب شعر خدا هنوز
قافیه های چشم تو دنبال می شود
یعنی تو آمدی و همه گرم دیدن اند
وقتی کنار پنجره جنجال می شود
روز ظهور نوبت پرواز می شود
روز ظهور بال همه بال می شود
بیش از تمام بال و پر یا کریم ها
دست کبود فاطمه خوشحال می شود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
خورشید با وقار چرا دیر کرده ای؟
علی اکبر لطیفیان
گفتم بشوم خاک رهت آقا...حیف
گفتم بشوم نوکرتان مولا...حیف
گفتم بشوم آنچه شما میخواهید
گفتم بشوم یاورتان اما...حیف
گفتی که منم لایق فردوس برین
رازی شده این دل به همین دنیا...حیف
در بین گنه ماندم و گشتم مرداب
آخر نرسیدم به سر دریا...حیف
آقا نشدم اهل دعا اهل بکاء
آقا نشدم اهل شب و نجوا...حیف
اینقدر شده ام بد که ز با من بودن
خوش تر شده آوارگی صحرا...حیف
گفتی که خریدار دلت هستم من
دادم به همه غیر شما دل را...حیف
آقا چقدر دیدم و نشناختمت
در روضه ی مشک و علم و سقا...حیف
حیف از تو که غمخوار منی آقا جان
حیف از تو گل سر سبد زهرا...حیف
مصطفي شالباف
موضوعات
آرشیو
لینکستان
درباره ما
پیوند های روزانه
آمار وبلاگ